تأثیرپذیری یهودیت از سایر فرهنگها
مصاحبه با دکتر عبدالله شهبازی - قسمت هشتم
در اینجا لازم است به یک نکته مهم اشاره کنم.فرایند تاریخ بشری بسیار پیچیده وهمه جانبه است.زمانی که به نقش و جایگاه یهودیت در این فرایند توجه میکنیم نباید چنان درآن غرق شویم که به مطلق گرایی برسیم.من در کتابم تلاش کردهام که از این مطلق گرایی پرهیزکنم و تصویری علمی از فرایند پیدایش کانونهای استعماری و نقش آن در ایران به دست بدهم.
در این فرایند یهودیت یک عامل البته مهم و مؤثر است زیرا به دلایلی که مفصلا توضیح دادهام دربخش عمده تاریخ مسیحی،یعنی از زمان استقرار در بین النهرین در قرون اولیه میلادی،به عنوان یک سازمان منسجم و متمرکز جهان وطن عمل میکرده است.در کتاب زرسالارانیهودیان را به عنوان تنها نوع جامعه انسانی تعریف کردهام که از تمامی مختصات یک ملتبرخوردار بود به جز اقامت در یک محدوده معین جغرافیایی و این خلاء را با ایجاد هلاخه(شرع)وسازمان سیاسی خاص خود پر کردهاند.علت دوام و بقا این جامعه در طول تاریخ طولانی فوقهمین دو عامل بوده است و جهانوطنی بودن این جامعه به آن مختصاتی عطا میکرده که تادوران اخیر در سایر جوامع یافت نمیشد.در دنیای گذشته،که جوامع انسانی به شدت درچارچوبهای جغرافیایی محصور بودند،تنها یک جامعه وجود داشت که چند زبانه بود،چندفرهنگی بود.همزمان در کانونهای تمدنی مختلف زندگی میکرد و شاخههای آن در سراسرجهان با هم ارتباط منظم داشتند و از هم حمایت میکردند و از یک مرکزیت واحد تبعیت
مینمودند.این قوم،یهودیان بودند و این ویژگی به آنها قدرت انعطاف و امکانات مادی وسیاسی و فرهنگی فوق العادهای میبخشید.مرکزیت جامعه جهانوطنی یهود از اقتدار سیاسی وقضایی مشابه اقتدار یک دولت بر اتباع خود برخوردار بود و در بعضی جوامع این اختیاراتقضایی از طرف دولتهای میزبان به رسمیت شناخته میشد.
معهذا،یهودیان در طول تاریخ از محیطهای پیرامون خود تأثیرات فراوان گرفتهاند.یعنی درآن مقاطع تاریخی که یک تمدن به اوج خود رسیده،بر یهودیان نیز به شدت تأثیر گذاشته است.
آبراهام گیگر و دکتر لئوپولد زونر،که بنیانگذاران تحقیقات جدید علمی در یهودیت هستند،هردو در آثارشان نشان دادهاند که دین و فرهنگ یهود محصول شرایط اجتماعی و متحول باتحولات اجتماعی و فرهنگی بوده است.دکتر زونز کتابی دارد درباره مواعظ یهودی و نشانمیدهد که یهودیان در طول تاریخ طبق شرایط زمانه آیینهای خود را تغییر دادهاند و کتابیدارد درباره نامهای یهودی و نشان میدهد که یهودیان همیشه اسامی رایج در فرهنگهایغالب زمان خود را جذب کردهاند.در دوران برتری فرهنگ اسلامی اسامی اسلامی در میان یهودیان رواج یافت،در اسپانیا و پرتغال مسیحی اسامی اسپانیایی و پرتغالی و امروزه در اروپایجدید،اسامی اروپایی. پیدایش تمدن اسلامی سبب یک تحول بسیار بزرگ در وضع یهودیان جهان شد و این تأثیرچنان عمیق بود که تا قرن چهاردهم میلادی بسیاری از متون یهودیان به زبان عربی نوشتهمیشد نه عبری.مثلا،یهودا هالوی،متفکر بزرگ یهودی قرن دوازدهم میلادی،مهمترین اثرخود به نام خزری یا کتاب الحجه و الدلیل فی نصرالدین الذلیل را به عربی نوشته است.یا رسالهیوسف بن وقار یهودی،از رهبران فرقه کابالا در قرن چهاردهم میلادی،به نام المقاله الجمع بینالفلسفه و الشریعه،به عربی است نه عبری.این تأثیر را در تصوف یهودی(کابالا)و در رواجگسترده اسامی اسلامی در میان یهودیان میتوان دید.
تأثیر بزرگ دیگر اسلام بر یهودیت پیدایش مذاهب قرائی است که در قرن دوّم هجری/هشتممیلادی در بغداد ایجاد شد.همانطور که عرض کردم،در آن زمان بغداد مرکز یهودیان جهان بود.
مذهب قرائی به وسیله عنان بن داوود تأسیس شد که به خاندانهای سران یهودی تعلق داشت.
قرائیون منکر تلمود و روایات شفاهی حاخامها بودند و تنها منبع معتبر دینی خود را توراتمیدانستند.عنان بن داوود از ابوحنیفه متأثر بود و برخی از نظریات خود را از اسلام گرفته است.
بعدا،مأمون عباسی مذهب قرائی را در کنار یهودیت خاخامی و تلمودی به رسمیت شناخت.ازاین زمان مبارزه سختی میان قرائیون و یهودیان شروع شد و یهودیت خاخامی به شدت علیهقرائیون توطئه میکرد و در راه انهدام آنها میکوشید.در دورانی ایران مرکز اصلی فعالیتقرائیون به شمار میرفت و در رأس این مذهب فردی به نام بنیامین بن موسی نهاوندی قرارداشت.سپس،مذهب قرائی در عربستان و آسیای صغیر رواج یافت و کار آنها در سرزمینهایاسلامی و مسیحی شبه جزیره ایبری هم بالا گرفت.در اندلس،یهودا هالوی و ابراهیم بن داوود رسالههای معروف خود،خزری و سفر قباله،را برای مقابله نظری با قرائیون تدوین کردند.درکاستیل سران یهودی حکمرانان مسیحی را ترغیب کردند تا قرائیون را از این سرزمین اخراجکنند و یوسف فریزوئل و تودروس ابولافی،وزرای قدرتمند یهودی شاهان مسیحی کاستیل،بابیرحمی به سرکوب قرائیون دست زدند.قرائیون به مصر پناه بردند و برای مدتی کار آنها در اینسرزمین بالا گرفت.لذا،ابن میمون،خاخام و فیلسوف نامدار یهودی،برای مبارزه با آنها ازاندلس به مصر مهاجرت کرد.سرانجام،به علت فشارهای شدید خاخامهای یهودی،پیروان اینمذهب به کریمه و لیتوانی پناه بردند و در سال 1863 شهروند روسیه شدند.
اوج گیری تمدن مسیحی در شبه جزیره ایبری نیز بر یهودیت تأثیر فراوان نهاد و علاوه بر رواجنامهای اسپانیایی و پرتغالی در میان یهودیان سبب پیدایش موجی از گروش به مسیحیت درمیان آنها شد.این یهودیانی که مسیحی میشدند با مارانوها فرق میکنند.آنها در واقع و از سرصدق مسیحی میشدند در حالی که مارانوها در خفا همچنان یهودی بودند.در منابع یهودی هممیان این دو گروه تفاوت قائل شدهاند.مثلا،در دایرة المعارف یهود مارانوها در ذیل مدخلهاییچون«مارانو»و«یهودی مخفی»معرفی شده اند ولی این یهودیان واقعا مسیحی شده در ذیلمدخل«مرتدین».از معروفترین این مرتدین یهودی اسپانیا،یعنی یهودیانی که واقعا مسیحیشدند،باید به آبنر برغشی و آلفونسو کارتاژنا اشاره کرد.آلفونسو در دستگاه کلیسا مقام بالایییافت و در اواخر عمر اسقف شهر مهم برغش(بورگس)بود.جالب است بدانیم که اسقف آلفونسواز مخالفان سرسخت ایجاد انگیزیسیون بود و با انتشار رسالههایی با آن مخالفت کرد ولی راه بهجایی نبرد.
پیدایش تمدن جدید غرب در اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم نیز بر یهودیت تأثیرعمیق بر جای نهاد و در میان یهودیان بحرانی ایجاد کرد که کم از بحران دوران پیدایش وگسترش مذهب قرائی نبود.اولین کسی که این موج را شروع کرد اسپینوزای یهودی در نیمه قرنهفدهم بود که در آثارش به شدت به الیگارشی یهودی حمله کرد.کار او به جایی رسید که از سویخاخامهای آمستردام به اتهام ارتداد به مرگ محکوم شد ولی اسپینوزا توبه کرد و جان خود رانجات داد.از این دوران است که اولا،از درون جوامع بسته یهودی به تدریج افراد مستقل یهودی،یهودیانی که پیوندهای فردی و انسانی خویش را بر پیوندهای قبیلهای-نژادی ترجیحمیدادند،سر بر آوردند.دوم،این فرآیند مکانیسم رهبری جوامع یهودی را پیچیدهتر کرد وزرسالاران یهودی را به سوی ابداع شیوههای جدید برای تداوم سلطه خود سوق داد.معهذا،اینفرآیند هیچ گاه به فروپاشی کامل نظام سنتی جوامع یهودی نینجامید و تنها بخشی از یهودیان رابه«شهروندان»فارغ از سلطه«دولت»غیر رسمی یهود تبدیل کرد در حالیکه بخش دیگرهمچنان در چارچوب ساختار متمرکز و پنهان سنتی خود باقی ماندند.از این دوران است کهبه تدریج شاهد شکایت برخی از یهودیان فرودست و فقیر از ثروتمندان و رهبران جوامع خویشبه دادگاههای کشورهای محل استقرارشان در اروپا هستیم.بعد از اسپینوزا،بیشترین نقش را دراین موج استحاله فرهنگی در جامعه اروپایی موسس مندلسون،فیلسوف معروف یهودی قرنهیجدهم،داشت.این موج در قرن نوزدهم به«جنبش هاسکالا»یا«روشنفکری یهودی»معروفشد و«ماسکیلیمها»یا روشنگران یهودی این نغمه جدید را ساز کردند که یهودیت فقط یک دیناست نه یک دولت یا ملت و آنها شهروندان آزاد دولتهای متبوع خود هستند . شعار اصلاح طلبان یهودی این بود:«در خیابان انسان باش و در خانه یهودی»در نیمه اول قرن نوزدهمروابط این روشنگران با الیگارشی یهودی بسیار تشنج آمیز بود.برای مثال،در سال 1818تعدادی از این روشنگران یهودی در شهر هامبورگ موارد مربوط به ظهور مسیح و بازگشت بهصهیون را از ادعیه یهودیان حذف کردند.این اقدام با مخالفت شدید اکثریت جامعه یهودیهامبورگ مواجه شد در حدی که برای مدتی مراسم نیایش در کنیسهها تحریم بود اینروشنفکران مستقل و اصطلاح طلب یهودی بعدها هسته اصلی یهودیان مخالف صهیونیسم را درکشورهای غربی تشکیل دادند.سوسیالیستهای یهودی چون فردیناند لاسال و رزالوکزامبورگ نیز در تداوم همین جنبش پیدا شدند.یکی دیگر از این یهودیان معترض یاکوببرافمن است که در 34 سالگی مسیحی شد و در سال 1860 کتاب دو جلدی مفصلی مشتمل براسناد درونی سازمان یهودیان روسیه(کاهال)منتشر کرد.این اثر به کتاب کاهال معروف است ویکی از منابع مهم محققین برای آشنایی با ساختارهای سری جوامع یهودی در قرن نوزدهم وآداب و سنن آنها به شمار میروند.این کتاب،برخلاف پروتکلهای بزرگان یهود،که محققینعموما آن را جعلی میدانند،کاملا معتبر است و دایرة المعارف یهود نیز صحت اسناد مندرج درکتاب برافمن را تأیید میکند.برافمن در مقدمه این کتاب مینویسد جوامع یهودی با حفظساختارهای سری درونی خویش،از طریق استقرار در سرزمینهای مختلف،«دولتی در دروندولت»تشکیل میدهند با هدف استثمار سکنه آن سرزمینها و سلطه بر آنان.در مقابل«جنبش هاسکالا»با حمایت الیگارشی یهودی،جنبش ناسیونالیسم یهود سربرکشید.مثلا،پرز اسمولنسکین در مقالهها و کتابهایش به مندلسون و«حلقه برلین»و به تمامکسانی که یهودیت را صرفا یک دین میدانستند و«عنصر ملی»آن را انکار میکردند،سخت حملهمیکرد.به اعتقاد اسمولنسکین،یهودیان یک ملتاند و خصایص ملی به طور عمده در فرهنگآنها تبلور یافته که عمدهترین آن زبان عبری و آرمانهای مسیحایی است؛و کسانی که«روحملی یهودیت»را انکار میکنند به مردم خود خیانت میکنند.در رأس این جنبش خاندانروچیلد و مجموعه مقتدری که آن را«زرسالاران یهودی» مینامم،قرار داشت.این الیگارشی برپایه میراث قوم یهود،شکل جدید از جهان وطنی یهودی را،در آمیزش با آریستوکراسیمستعمراتی دنیای غرب سازمان داد که با ماجرای مرموز«پوگرومها»جان گرفت و صهیونیسم جدید را آفرید.آنها ابتدا در سال 1860 سازمان«آلیانس اسرائیلی»را در پاریس تأسیس کردند ودر دهه 1870 سازمانهای متعددی ایجاد نمودند و به کمک ثروت انبوه و نفوذ سیاسی فراوانخود،ساختار سیاسی متمرکز و جهان وطن یهودیان را به شکل جدیدی تداوم بخشیدند.اینتحولی است که تاریخنگاری رسمی یهود از آن به عنوان«تجدید حیات ملی یهودیان»یادمیکند.شاخص این«ناسیونالیسم یهود»احیای آرمان«بازگشت به صهیون» بود که سازمان«آلیانس اسرائیلی»و نشریاتی چون هاشههار،به سردبیری اسمولنسکین ، و اندیشمندانی چونموسس هس ترویج میکردند.مؤسس مونت فیوره،باجناق ناتان مایر روچیلد (زرسالار بزرگیهودی و بنیانگذار بنیاد روچیلد انگلستان)،در این تجدید سازمان یهودیان نقش بسیار مهمیداشت.
پیشداوریهای نظری در تاریخ نگاری جدید ایران
مجموعه کتب و تحقیقاتی که در دوران اخیر در زمینه تاریخ ایران فراهم شده،چه از نظرکمی و چه از نظر کیفی،در سطحی نیست که شایسته تاریخ ایران باشد.کافی است مقایسهایبکنیم میان تاریخنگاری هند یا تاریخنگاری عثمانی و جمهوری ترکیه تا متوجه شویم کهتاریخنگاری ایران تا چه حد عقب است.ما تحقیقات پایهای نداریم نه تنها در زمینه تاریخ باستانیا تاریخ قرون اولیه اسلام یا تاریخ دورههای بعد،بلکه حتی در زمینه 300 سال اخیر هم،یعنیتاریخ ایران از قرن هیجدهم میلادی که در مواجهه جدی با کانونهای استعماری غرب قرارداشتیم،فقر عجیبی بر تاریخنگاری ما حاکم است.به گمان من،یکی از عوامل اساسی که بر رشدجامعه ما تأثیر منفی میگذارد این عدم غنا یا بهتر بگوییم فقر تاریخنگاری است.فقرتاریخنگاری در همه ابعاد حیات سیاسی ما بازتاب پیدا میکند.چرا؟برای این که شناختتاریخی پایه شناخت سیاسی و اجتماعی انسان را میسازد.اهمیت تاریخ فقط به خاطر شناختگذشته نیست بلکه از نظر ایجاد زیرساختهای فکری برای حال و آینده نیز هست.تاریخ پروندهیک ملت است.همانطور که برای شناخت یک فرد باید پرونده او را مطالعه کرد،برای شناخت یکجامعه هم باید این پرونده وجود داشته باشد تا با مطالعه آن بتوان برای حال و آینده اوبرنامه ریزی نمود.اگر ما در اجرای یک الگوی توسعه شکست میخوریم ولی از شکست خوددرس نمیگیریم و همان الگو را دو دهه بعد تکرار میکنیم و باز هم شکست میخوریم.به دلیلهمین فقر آگاهی و دانش تاریخی است.
معضل دیگر،حاکمیت الگوهای نظری خاص بر تاریخنگاری ماست.تاریخنگاری باستان مابه طور عمده در زیر سلطه دو مکتب آریایی گرایی و استبداد شرقی است و به کلی از تحقیقاتجدید به دور است.این دو مکتب روح یک جریان فکری و سیاسی به نام باستان گرایی(آرکائیسم)را میساخت که به خصوص پس از مشروطه بر تاریخنگاری رسمی و دولتی ما حاکم شد.
مکتب آریایی و تئوری چراگاه
مکتب آریایی گرایی در قرن نوزدهم و با مقاصد استعماری و به وسیله کسانی چون فریدریشماکس مولر شکل گرفت.ماکس مولر تحقیقات خود را برای کمپانی هند شرقی انگلیس شروعکرد و بعدها عضو شورای مشاورین ملکه ویکتوریا شد.به رغم این که ایرانیان تنها ملتی هستند کهبه تأثیر از این مکتب به طور رسمی هنوز خود را بقایای قومی به نام«آریایی»میدانند،مباحثتحقیقاتی و نظری جدید که در این زمینه مطرح است در ایران هیچ بازتابی نمییابد.این مکتببا نوعی ناسیونالیسم افراطی عجین شده به نحوی که بحث انتقادی درباره آن با«تابوها»و«مقدسات»شووینیستی اصطکاک پیدا میکند.هواداران این مکتب وانمود میکنند که گویا اینافتخاری برای ایرانیان است که خود را از قومی به نام«آریایی»بدانند در حالی که اولا دادههایباستان شناسی وجود این قوم و مهاجرت آن به فلات ایران و شبه قاره هند را ابدا تأیید نمیکند.
ثانیا،این مکتب در واقع پیشینه تاریخی سرزمین و مردم ایران را تحقیر میکند و سابقه مدنیتدر این سرزمین را به مهاجرت آریاییها محدود میکند.به عبارت دیگر،مکتب آریایی گراییبخش مهمی از تاریخ تمدن ایرانی،مثلا تمدن بزرگ عیلام،را به دوران پیش تاریخ تبدیلمیکند.یعنی تاریخ واقعی تمدن در فلات ایران با مهاجرت آریاییها یعنی از اواخر هزاره دوّمپیش از میلاد شروع میشود.این یعنی تحقیر و تخفیف تاریخ تمدن در ایران.توجه کنیم که دوتمدن همسایه،آشوری و بابلی،به ترتیب از هزاره پنجم پیش از میلاد و هزاره دوّم پیش از میلادآغاز میشوند.طبق مکتب آریاییگرایی،در آن دوران ایران برهوتی بیش نبوده است.
اصولا روح نظریه مهاجرت آریاییها همان روح مهاجرتی است که در اسطورههای یهودیوجود دارد و آن را به همه دنیا و به همه اقوام و ملل تسری دادهاند.مثلا قبایل وحشی توتونی را،که نیای آلمانیها و انگلیسیها هستند، چون سابقهای از آنها در قبل از قرن چهارم میلادیشناخته نیست،از مهاجرین آریایی به اروپا خواندهاند.ماکس مولر حتی سلتیها را(که نیایاسکاتلندیها و ایرلندیها هستند)آریایی میدانست.اسطوره قوم آریایی،که مکتب ماکسمولر ایجاد کرد،بر«تئوری چراگاه»مبتنی است که یک یهودی به نام مایرز در کتابی به نام طلوعتاریخ مطرح کرد. او میگفت آریاییها قومی کوچ نشین بودند در جلگههای آسیای میانه(شمال)که در جستجوی «چراگاه» به«سرزمینهای خالی از سکنه»،توجه بفرمایید:«سرزمینهای خالیاز سکنه»،یعنی جلگههای شبه قاره هند و فلات ایران(جنوب)،سرازیر شدند.امروزه«تئوریچراگاه»مورد نقد جدّی قرار گرفته است.به عنوان نمونه ناگندرانات گوس،که مردم شناس بزرگیاست و استاد دانشگاههای کلکته و داکا،و هندو است نه مسلمان،کتابی دارد به نام پیشینه آریایی در ایران و هند.خلاصه انتقادات او به«تئوری چراگاه » این است:
اول،حاصلخیزی استپهای پهناور آسیای میانه،که تا به امروز نیز مهد جوامع شکوفایکوچ نشین بوده و هست،محل تردید نیست.چرا باید این قوم به اصطلاح آریایی سرزمین آباء واجدادی را رها کند و چنین به سوی«جنوب»یورش ببرد؟تنها عوامل جغرافیایی میتواند اینمهاجرت را توجیه کند مانند وقوع سوانح طبیعی مهمی چون یخبندان،خشکسالی و غیره.اگرچنین سانحه عظیمی رخ داده است در دورانهای پسین باید برای مدتی آسیای میانه را برهوتو خالی از سکنه مییافتیم که چنین نیست.
دوم،اگر«تئوری چراگاه»را به عنوان پایه مادی مهاجرت آریاییها بپذیریم،باید این را نیزبپذیریم که آنها قومی گرسنه و در جستجوی معاش بودند.این با مبانی ایدئولوژی آریایی گراییکه مهاجرت آریاییان را در پی«رسالت تاریخی»و«امپراتوری سازی»و«آفرینش افتخارات»میداند در تعارض است.
سوم،بر خلاف«تئوری چراگاه»،این سرزمینها،نه شبه قاره هند نه فلات ایران،خالی ازسکنه نبودند و هم در هند و هم در ایران جماعات انسانی انبوهی از دیرباز زندگی پررونق وشکوفای شهری و کشاورزی و کوچ نشینی داشتند.
چهارم،با توجه به حضور جماعات انسانی انبوه در این سرزمینها«مهاجرین»طبعا باجماعات انبوه بومی آمیزش یافتند و چون در اقلیت بودند در آنها مستحیل شدند و بنابراینپدیدهای به نام«نژاد آریایی»نمیتواند وجود داشته باشد.
بسیاری از محققین جدّی غرب هر یک بخشی از مکتب آریایی گرایی را به نحوی رد کردهاند ووقتی این ردیهها را کنار هم بچینیم از آن بنای عظیم و باشکوه هیچ چیز باقی نمیماند.مثلا،اگرکتاب نیبرگ سوئدی را بخوانید سراسر نقد مجموعه تئوریهایی است که اساس مکتبآریایی گرایی را شکل میدهد.یا اشمیت در دانشنامه ایرانیکا مینویسد هیچ دلیل تاریخی وباستان شناختی وجود ندارد که گذر قومی به نام آریایی را از جبال هندوکش و ورود آنان را بهجلگه هند و فلات ایران به اثبات رساند.