هیتلر و فاشیسم
بیاییم با عقل و اندیشه خودمان کمی درباره فاشیسم فکرکنیم :
اوّلا-گفتیم با«عقل و اندیشه خودمان»چون در این زمینه هم آنقدر مطالبمتعدد و متنوع و فراوان نوشته شده و چنان همه آنها خطدار و یک جهتی است که گویی دیگر جایی برای استقلال فکری خود انسان باقی نمیماند.
ثانیا-از آنجا که همه این مطالب در ردّ فاشیسم و در دلسوزی براییهودیهاست که آدم تردید میکند که قضیّه واقعا تحقیق علمی محض باشد.آخر برای یک تحقیق علمی و بیطرفانه،لاقل باید حرف و سخن هر دو طرفرا شنید.آیا تاکنون یک مقاله، یک کتاب، یک سخنرانی، یک اثری از فاشیستهای آلمان و ایتالیا دیدهاید؟ همه اطلاعات ما از فاشیسم و نازیسم از طریق نقل قول از جانب مخالفان فاشیسم و نازیسم است و بواقع نمیدانیم هیتلر و آل و تبارش چگونه میاندیشیدند و چه میگفتند؟ چه استدلالی داشتند؟ چطور آنهمه سخنرانی و کتاب و مقاله منتشر میکردند و عموم مردم آنها را میپذیرفتند؟ برخی از دانشمندان کشورهای دیگر مثل فرانسه که با آنها همفکری و همدلی و همکاری میکردند چگونه بودند؟ اینکه عوامانه و مقلدانه و مکّرر بگوییم فاشیسم و نازیسم و دیکتاتوری و... و اصلا ندانیم اینها که بودند و چه میگفتند، آیا یک جریان تبلیغی سیاسی نیست؟
ادّعای این قلم آن است که:
اوّلا- ما از فاشیسم و هیتلر هیچ اطّلاع درستی نداریم و تبلیغات جهانی صهیونیستی نگذاشته است که آنها را بشناسیم. البتّه اصراری هم نداریم که آنها را بشناسیم بلکه نیازی هم به آنها نداریم امّا وقتی هر سخنی درباره جهودها اگر کمی با بیمهری بیان شود، مترادف با فاشیسم و نازیسم تلقّی میشود، پس باید اینها را شناخت.
ثانیا- آیا فقط هیتلر و فاشیسم و نازیسم با آن خصوصیات بدند و پلید و یا هر کس و هر اندیشهای که آنگونه بود نیز بد است؟ مثلا چرچیل و آیزنهاور واستالین، قدرتطلب و آدمکش و مزوّر نبودند؟
اغلب مردم ما از هیتلر و فاشیسم تصویر و تصوّر زشتی دارند و نوع تبلیغات چنان است که همه پذیرفتهاند که اولا فاشیسم و هیتلر بد است و ثانیاهر دو مخالف با یهودیها هستند. طبعا نتیجه این دو حکم آنست که پس یهودیها خوب و مظلوم و بیچارهاند! و حالا فردی که میخواهد مستقل و آزاد بیندیشد و تحت تأثیر تبلیغات نباشد،چگونه باید با این مسائل برخورد کند؟ مردم مسلمان ایران بدلیل دین و اعتقادشان و به لحاظ موقعیّت تاریخی وجغرافیایی مملکتشان همیشه با یهود در ارتباط بودهاند و دیدهاند که آنها در تمام طول تاریخ، نسبت به انبیاء و صلحا چه جنایاتی کردهاند؛ در اسلام هم هر قدر توانستهاند ضربه و لطمه وارد آوردهاند و امروز هم مهمترین واصلیترین و قطعیترین گرفتاری همه مسلمانان مسأله اسرائیل و صهیونیسماست .
ما بطور مداوم تحت بمباران تبلیغاتی هستیم که هیتلر آدمکش است، جنگ دوم جهانی چقدر فاجعه آفرید، شش میلیون یهودی را در کورههاسوزاندند (و خودشان فهمیدهاند که چه دروغ بزرگی است) و باز هیتلر آدمکش، هیتلر جانی، هیتلر چنین و چنان،...و چرا اینها را میگویند؟ برای اینکه اگر ما درباره یهود سخنی بگوییم، همه، زود یاد هیتلر و فاشیسم بیفتند؟ و چون هیتلر آنگونه بوده، پس حالا راجع به یهود نباید حرفی زد! آیا اینها چیزی غیر از اثر تبلیغات عظیم و جهانی صهیونیستهاست؟
و حالا توجّه کنیم به نکتهای درباره هیتلر با این مقصود که نقطههای کور تبلیغات صهیونیستی روشن شود و نه اینکه دفاعی از هیتلر بکنیم. هیتلر دفاعندارد؛ که او مثل استالین و هر دو مثل چرچیل و آیزنهاور و همهشان مانند همه گردن کلفتها و زورگوها و جبّاران تاریخ ، غیر از ظلم و جور و جنایت،کاردیگری نکردند. امّا نحوه تبلیغات صهیونیستی را بنگرید:
در کتاب «ظهور و سقوط رایش سوم» که لااقل در ایران از مهمترین کتابها درباره هیتلر و آلمان و جنگ دوم و اندیشه فاشیسم است و چند بار ترجمه و چندین بار تجدید چاپ شده، شخصیّت کریه و زشت هیتلر اینگونه ترسیم شده است که او شخصی عقدهدار ،انزواطلب، مردمگریز، درونگرا، قدرتطلب، ترسو و از نظر جسمی ضعیف، و به همه چیز مظنون و مشکوک بوده است.
البته کتاب به قدرت سخنوری و هوشمندی و سرعت انتقال هیتلر هم اقراردارد. امّا دلائلی که برای معایب او ذکر میکند جالب است. هیتلر از همان جوانی انزواطلب بوده چون به میان مردم نمیآمده و مدام در کتابخانهها میلولیده؛ درونگرا بوده چون در بازیها و شادیهای مردم شرکت نمیکرده و درجشنها حضور نداشته و قمار هم نمیکرده؛ عقدهای بوده چون هیچ رابطهای با زنها نداشته و حتّی با تنها دوست ونامزدش هم ازدواج نکرد. نفرت او از یهودیها هم بدان علّت بوده که میدید آنها بر خلاف او، خیلی راحت با زنان و دختران رابطه برقرار کرده و لذّت میبرند و او حسودیش میشد؛ (این نظر در مورد افسران آلمانی هم در اغلب فیلمهایی که درباره جنگ دوم ساخته میشود ابزار میگردد و آنها را مردانیعقدهای و از نظر جنسی مسألهدار معرفی میکنند.)
هیتلر ترسو بوده چون هرگز کار غیر قانونی نمیکرده و هیچگاه کارش بهکلانتری و دادگاه کشیده نشده. (اخیرا روانکاوان آمریکایی فهمیدهاند که شجاعت هیتلر هم عکس العمل ترس مزمن او بوده!)
مزاجی ضعیف داشته و هرگز به مشروبات الکلی لب نمیزده است؛ به همه چیز مظنون و مشکوک بوده و روال عادی اندیشه مردم را قبولنمیکرده است.
حالا تصویر فوق را به این صورت مرور کنید: جوانی که اصلا مشروبنمیخورد، با زنان ارتباط ندارد، قمار باز نیست، قانون شکنی نمیکند، مدام درکتابخانهها وقت میگذراند، اهل قبول عامیانه هر حرفی نیست و... این جوان به تعبیر ویلیام شایرر، یک جوان فاشیست قدرتطلب آدمخوار است و هیتلر بدلیل این ویژگیها، از همان اوّل معلوم بوده که چه جنایتکاری است.
البته این تصویری است که ما از خلال سخن این مورّخ - منتهی بدونتوجیه و تفسیر او - بدست آوردهایم امّا واقعا آیا هیتلر همینگونه بوده؟ نمیدانیم. و اصلا به چه دردمان میخورد؟ حالا با این اصرار و با اینهمه صرف وقت بفهمیم که همه زوایای روحی و فکری هیتلر و استالین و چنگیز و اسکندر چگونه بوده، که چه؟
طرح مسأله هم در اینجا برای آن بود که معلوم شود ما چگونه تحت فشار تبلیغاتی هستیم و الا هیتلر یک شیطان مجسّم باشد و یا یک قدّیس مسیح گونه؛ چه گرهی از کار ما باز میکند و چه مشکلی را برای ما حل مینماید؟
آیا اینها تبلیغات و قدرت فوقالعاده آن و مطامع و اهداف صهیونیستی نیست؟ و تازه مگر محدود به هیتلر است؟ چند نمونه دیگر را هم ملاحظه بفرمایید:
-بزرگترین هنرپیشه کمدی سینما کیست؟
-چارلی چاپلین .
-چرا او بزرگترین است؟
-چون او خیلی مشهور است و همه همین را میگویند .
-آیا شهرت زیاد نشانه ارزش هنری است؟
-نه.
-پس چرا چارلی چاپلین بزرگترین است؟
-...
بله ؛ نمیدانیم. چارلی چاپلین مهمترین و بزرگترین کمدین سینماست. ازبس همه گفتهاند. همانطور که اینشتین بزرگترین دانشمند فیزیک است. راستی چرا اینشتین بزرگترین دانشمند فیزیک اتمی است؟ اطلاعات ما ازفیزیک و ریاضی و تئوری نسبیّت چقدر است؟باز هم نمیدانیم.
-بزرگترین عالم روانشناسی و روانکاوی کیست؟
-فروید.
-بزرگترین تئوریسین علوم سیاسی؟
-مارکس.
-بزرگترین تئوریسین اقتصاد؟
-دیوید ریکاردو و آدام اسمیت.
-اینها چرا بزرگتریناند؟
-...
باز هم نمیدانیم. امّا جالبست که همهشان یهودیند! اینکه اینها در نظر ما مهمترین و بزرگترین و بهترین و عالمتریناند، فقط به آن دلیل است که: «آخرهمه میگویند.» و این «همه» یعنی افرادی مثل خود ما که آنها هم هیچ چیزاز سینما و بازی کمدی و فیزیک اتمی و روانکاوی و علوم سیاسی و اقتصادی نمیدانند و آنها هم به این چیزها معتقد شدهاند چون آنها هم دیدهاند که «همه» اینگونه میگویند. و این همان «افکار عمومی» است که امروز در غرب و به دست رسانههای صهیونیستی آن را مهندسی میکنند و اصطلاح «مهندسی افکار عمومی» را بکار میبرند یعنی پی و ستون و آجر و ملاط و...تا یک ساختمان مورد نظر ساخته شود.
از قدیم هم همه شنیدهایم که تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها. منتهی در مهندسی افکار عمومی، فرق چیز وچیزک هم حذف شده و مردم «چیزها» میگویند پس حتما چیزهایی هم وجوددارد ! در واقع همه ما به این «اعتقاد»ها میرسیم چون در رادیو و تلویزیون ومجلّه و کتاب و سینما و غیره و غیره، اینها را مدام تکرار میکنند و آنها هماینها را از خارج ترجمه کردهاند - بخصوص که وقتی یک جنس خارجی بود، دیگر اصلا به اصالت و ماهیتش فکر نمیکنیم و خیال میکنیم که حتما عالیاست! - حوصله و دقت و امکان تحقیق و تفحّص هم که نداریم،پسمیپذیریم.و بدبختی آن است که روشنفکر غربزده ما هم برای این « احکامقطعی علمی و هنری» ، کلّی دلیل و بیّنه و فلسفه و علم و تحلیل دارد و خیالهم میکند همهاش مال خودش است و به آن فخر هم میکند و هرگز هم بهاین سئوال نمیرسد که اگر دانش مال خود اوست و حاصل مغز عالمانه او، چرادرست همانی است که غربیها میگویند؟
البتّه نگارنده این سطور هم هیچ اطلاعی از علوم و هنرهای مذکور ندارد و ادّعا هم نمیکند که معاریف فوق چون یهودیند پس همه آدمهای بدی هستند! امّا این را میداند که:
چارلی چاپلین در اغلب آثارش اندیشه و فرهنگ یهودی و صهیونیسم را تبلیغ میکند و قیافه و نقش او، تصویر تمسخرآمیز هیتلر است؛ ایضا اینشتین که قرار بود اوّلین رئیس جمهور اسرائیل باشد و طرح ساختن و تولید بمباتمی را او به روزولت توصیه کرد و او برای اسرائیل با زدن ویلن در مجامع عمومی اعانه جمع میکرد؛همچنین فروید که یک تشکیلات شبه سیاسی داشته و اندیشههای خاصّی را با اهداف مشخّصی منتهی با ظاهر علمی و با نام روانکاوی تدوین و تبلیغ میکرده است؛ و «گفته باکونین را فراموش نکنید که میگفت پیروان مارکس یک پایشان در بانک است و پای دیگرشان در نهضت سوسیالیستی» و شخصیتهای دیگر و ایسمهای دیگر.
امّا برای اینکه ببینیم غرب، از طریق بنیادهای علمی و تحقیقاتی ثروتمندان صهیونیست - مثل راکفلر و کارنگی و...- چگونه به «قالب ریزی اندیشهها»ی مردم سراسر جهان میپردازد، باید کتاب خواندنی و جالب«کنترل فرهنگ» را مطالعه کرد تا خیلی از نکتهها روشن شود و معلوم گردد که:
از آغاز، بنیادهای کارنگی، فورد و راکفلر، نسبت به مسائلآموزشی و فرهنگی توجّهی ویژه مبذول داشتهاند. این فعالیتها باعث گردید بنیادها نقش حسّاسی را در تولید و اشاعه انواع خاصّی از دانش و باورها ایفا کنند.
دانش و باوری که هر سخن درباره یهودی و صهیونیسم را با حربه اتّهام فاشیسم و نازیسم و هیتلریسم بکوبد؛ آمریکای شیطان بزرگ را نادیده بگیرید و مدام خطر کمونیسم را تذکّر بدهد؛ ( و امروز،بعد از فروپاشی دنیای کمونیسم، مدام از خطر تحجّر و بنیادگرایی و تعصّب دینی ناله وزاری کنند) غرب را به هر شکلی شده تطهیر کند یا لااقل قابل قبول جلوه بدهد؛ حساسیت را از مطامع سیاسی و استعماری پلیدغرب منحرف کرده و نفرت و انزجار را از ماهیّت زشت و کریه آن، آرام وتلطیف کند؛ و بر رویهم فضایی ایجاد کند که جنگیدن با غرب،مشت به سندان کوبیدن باشد و تردید و شک به تکنولوژی غرب، ترس واهی و احساس حقارت بنماید و در دست گرفتن و قبول کردن «معیارهای جهانی» براسلام و دین و اعتقاد و قرآن بچربد،بلکه اینها را مغفول و فراموش شده و حتّی نابود شده قلمداد نماید.
و اگر حالا میفرمایید که: با این ترتیب باید در همه چیز شک کرد و تجدیدنظر و در این صورت همه معارف ما فرو میریزد؛ میپرسیم: آیا «همهچیز» همینهاست؟ یعنی اگر غرب و شاخصها و شخصیّتهایش نباشد،همه چیزفرو میریزد؟چرا خودمان را فراموش کردهایم؟